برای جامعه باز یا تصورات ایدئولوژیک؟

۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

پاسخ به کیومرث ثریا

مقدمه

پس از انتشار نوشته این قلم تحت عنوان “مبارزه موثر برای دموکراسی”(۱)، دوست دیرینه ام کیومرث ثریا در نوشته ای تحت عنوان “مبارزه قاطع یا مماشات”(۲) به نقد آن پرداخت. این نوشته حاوی نکاتی است که هنوز فکر بعضی از این دوستان را مشغول کرده و به این جهت پاسخ به آن به نظرم ضروری آمد.

برای کیومرث احترام و ارزش خاصی قائلم چون او را فردی صادق و متفکر می دانم که به علت علاقه به سرنوشت مردم و جامعه بخشی از زندگی خود را صرف مبارزه سیاسی نموده و به عقیده ای که داشته عمل کرده است. با کیومرث سال هاست بر سر مسائل مختلف، از جمله اختلافات نظری بحث و گفتگو داریم بدون اینکه به دوستی ما خللی وارد آید. نمونه دوستی و احترام متقابل ما به یکدیگر نوشته اوست که در ضمن حفظ دوستی و اظهار لطف با صراحت نظرات خود را طرح کرده است. برای نمونه او مینویسد: “دستورالعمل های ارائه شده عمدتا الگو وار، موهوم و ساده گرایانه اند و …نه تنها برای وحدت نظری با نیروهای چپ مناسب نیست، حتی قادر نخواهد گشت به پلاتفرم مشترک ملیون نیز تبدیل گردد” و در آخر نوشته اش: “به امید تصحیح این نوشته و تبدیل آن به یک پلاتفرم واقعی و واحد برای همه نیروهای آزادی خواه و دموکرات”. مسائل مورد اختلاف ما متعدد و عمیق اند. طبیعی است که در اینجا فقط میتوانم به چند نکته مهم از نوشته او بپردازم.

مبارزه سیاسی عاری از خشونت
نکته ای که مورد توجه نوشته کیومرث قرار گرفته، مقاومت منفی یا مبارزه عاری از خشونت است که به عنوان مناسب ترین شیوه مبارزه برای رسیدن به آزادی و دموکراسی در “مبارزه موثر”(۱) طرح شده بود. کیومرث معتقد است که مبارزه نباید فقط مسالمت آمیز باشد و می نویسد: “همایون مقاومت منفی را مطلق کرده است” و در جای دیگر ادامه میدهد “باید برای مبارزه قهر آمیز هم در مبارزه جائی باقی گذاشت”.

در “مبارزه موثر” نوشته بودم: “تبلیغ خشونت نشانه ناتوانی در سیاست است. گروه هائی که توان استدلال سیاسی، صلح آمیز و منطقی ندارند، شرط موفقیت خود را استفاده از خشونت و برخورد فیزیکی با مخالفین می دانند. بهمن ۵۷ نشان داد که تشدید جو خشونت اوضاع را اگر بدتر نکند، بهتر نمیکند. در آن دوران کمبود ما خشونت نبود بلکه نیروی سیاسی لازم برای استقرار آزادی و دموکراسی و حل مشکلات جامعه بود. تجربه خود ایران و سایر کشورهای جهان نشان می دهد که استفاده از خشونت در فعالیت های اجتماعی در اکثر مواقع مساله ای را حل نمی کند ولی زمینه رشد و قدرت یابی بی ملاحظه ترین و چه بسا خونخوارترین افراد و گروه های جامعه را فراهم می آورد”.

اینجا چند نکته به نکات فوق اضافه می کنم:

طرفداران مبارزات مسالمت آمیز غالبا در ارتباط نزدیک با مردم، کوشش برای شناخت مشکلات آنان، رفع این مشکلات تا حد امکان و جلب پشتیبانی آنانند در حالیکه طرفداران مبارزات قهر آمیز، غالبا مجبور به خود داری از ارتباط بیشتر با مردمند،
موفقیت طرفداران آزادی و دموکراسی منوط به فعال شدن نیروهای عقلانی جامعه است در حالیکه موفقیت طرفداران خشونت منوط به فعال شدن نیروهای غیر عقلانی جامعه میباشد، آزادی و دموکراسی به انسانهای آزادمنش، آگاه، درستکار، مسئول و دلسوز به منافع ملت و آینده که توان انتقاد و تحمل نظرات دیگران را دارند نیاز دارد در حالیکه افراد مورد نظر دیکتاتوری و ایدئولوژی های افراطی اغلب افراد قدرت مدار، متعصب، زورگو و کسانی هستند که نه توان انتقاد و نه تحمل نظرات دیگران را دارند،
در مبارزه بدور از خشونت مردم اکثرا آزادانه در مقاومت شرکت می جویند، وجود رهبری آتوریتر و زورگو شرط موفقیت نیست. چنین رهبرانی تنها میمانند و امکان پیشرفت زیادی ندارند. در مبارزه قهر آمیز وجود رهبری آتوریتر و اطاعت بی چون و چرا از آن یک شرط الزامی است و مبارزینی که با این رهبری مخالف باشند اغلب راه بازگشت ندارند.
مبارزات حشونت آمیز در رژیم گذشته به جدا شدن بخش هائی از مبارزات سیاسی انجامید. این جدائی خود یک علت ضعف جنبش آزادیخواهان در بهمن ۵۷ و باعث آن شد که این جنبش در حساس ترین موقعیت، قدرت مقابله با روحانیون قدرت طلب را نداشت و در نتیجه شکست خورد.

اگر منظور کیومرث مبارزه قهر آمیز در یک ارتش است. تصور می کنم روشن باشد که چنین ارتشی (مثل ارتش گروه مجاهدین خلق) فقط میتواند با امکانات بیگانگان و در یک کشور خارجی آمادگی های لازم را کسب کند. به این جهت عموما وسیله ای برای اعمال سیاست های بیگانه میشود و نه تنها کمکی به پیشبرد دموکراسی نخواهد بود، بلکه چه بسا استقلال کشور را هم به خطر می اندازد.

ممکن است منظور کیومرث از مبارزه قهر آمیز، حمل وسائل دفاعی توسط شرکت کنندگان در حرکت های اعتراضی به منظور “دفاع از خود در صورت لزوم” باشد. شاید تفنگ، سنگ یا کوکتل مولوتف مورد نظر اوست. اما همراه داشتن این وسائل، نه تنها امنیت بیشتری نمی آورد، بلکه نشانه بی تجربگی حاملین آنها بوده، خطر را برای شرکت کنندگان در حرکت های اعتراضی افزایش می دهد. در این صورت آنها به عمال زور کمک کرده اند که می خواهند هرگونه اعتراض را از حالت آرام خارج نموده و سپس آن را به بهانه خواباندن آشوب و ایجاد امنیت سرکوب کنند.

مشکل اساسی طرفداران آزادی و دموکراسی نداشتن یک بدیل مورد اعتماد مردم و نیرومند سیاسی است و آنها لازم است نیروی خود را صرف ایجاد چنین بدیلی نمایند. وقتی چنین بدیلی داشتیم و مبارزه مردم برای دموکراسی به نحوی گسترش یافت که تمام ارکان جامعه را در بر گرفت، آنوقت نیروهای نظامی کشور هم دیر یا زود به صفوف مردم خواهند پیوست. این را در کشور خودمان در مبارزه علیه دیکتاتوری گذشته، قبل از مسلط شدن روحانیون قدرت طلب و همچنین در کشورهای اروپای شرقی مشاهده کرده ایم. این حرف کیومرث درست است که مسالمت آمیز بودن مبارزه به تنهائی تضمینی برای موفقیت آن نیست. اما او فراموش می کند که قهر آمیز بودن مبارزه نیز ینی برای موفقیت نیست. به نظر نگارنده تلاش همگانی مردم و آمادگی نیروهای آزادیخواه و دموکرات برای حفظ دستاوردهای کوشش آنان، ضمن تقویت همبستگی ملی، جلوگیری از انتقام جوئی و جنگ خانگی از عوامل مهم دیگرند. بنا بر این شیوه مبارزه سیاسی، مقاومت مسالمت آمیز و دوری از هرگونه خشونت، مناسب ترین شیوه روشنفکران و فعالین سیاسی برای رسیدن به آزادی، دموکراسی و جامعه باز است.

مقاومت منفی و بر انگیحتن خشونت

نگارنده در نوشته خود “مقاومت منفی” را مبارزه ای تعریف کرده ام که هدف آن “بر انگیختن خشونت طرف مقابل” نیست. کیومرث می نویسد: “در… مقاومت منفی… مورد نظر همایون باید از “هرچه هدف بر انگیختن خشونت طرف مقابل را دارد … پرهیز کرد”، “رژیم بدون بر انگیختن خشن است”.

در “مبارزه موثر” ذکر نمودم که شرکت مردم هرچه در مبارزات عاری از خشونت وسیع تر باشد، احتمال اینکه رژِیم بتواند دست به خشونت بزند را کاهش میدهد. اینکه رژِیم “خشن است” و همواره کوشش دارد مقاومت و اعتراض مردم را به خشونت بکشد نکته جدیدی نیست. بحث ما بر سر اهداف رژِیم نیست. بحث ما بر سر اهداف و شیوه مبارزه نیروهای طرفدار آزادی و دموکراسی است.

مقاومت منفی و انصراف دیکتاتوری از مقاومت

کیومرث می نویسد: “بدین ترتیب “سرنوشت یک مبارزه وسیع، متشکل و پیگیر مردم … برای استقرار یک نظام دموکراتیک منوط میشود به یک شرط نا روشن، موهوم و تا حدودی الگووار یعنی انصراف دیکتاتوری از مقاومت و تن دادن به رفراندم. تازه معلوم نیست از این شیشه سحر آمیز رفراندم چه بیرون خواهد آمد”. کیومرث ادامه می دهد “یک آن گمان بریم که چنین شد و آنان خسته و کوفته از ضربات “مقاومت منفی” مردم تن به رفراندم دادند. اختلاف من و همایون اینست که من این نظام دیکتاتوری خونخوار را نه با سیستم های رویزیونیستی اروپای شرقی (که از درون فرسوده و آماده و حتی خواهان تغییر بودند) و هند مستعمره و آفریقای جنوبی و … مقایسه میکنم و نه می خواهم الگوهای انقلابات دیگر (روسیه، الجزایر، ویت نام، …) را که مسلحانه بودند بر ایران کنونی انطباق دهم. تصوریکه همایون از ماهیت نظام میدهد بکلی با واقعیت موجود این نظام در تضاد است. نظام حاکم جمهوری اسلامی اولا اگرچه تازه نفس نیست اما دارای آنچنان نفس عمیق و قدرت های مادی و معنوی نهفته ای است که نه تنها “مقاومت منفی” رفیق مورد نظر همایون را، بلکه حوادث بس خشن تر و “غلیظ” تری را هم با خنجری خونین بر دست و اخمی بر پیشانی به پشت سر خواهد گذاشت”.

کیومرث در نوشته خود توضیح نمی دهد که این رژِیم چه قدرت معنوی دارد. از آن که بگذریم مگر چه عیبی دارد که رژیم خسته و کوفته تن به رفراندم بدهد؟ چرا هنوز سر اینکه این نظام چیست بحث کنیم؟ این هم که “رژِیم های رویزیونیستی از درون فرسوده و آماده و حتی خواهان تغییر بودند” اگر هم درست باشد، لزوما خصوصیتی نیست که فقط مخصوص آن دیکتاتوری ها باشد.

کیومرث معتقد است چون قدرت مادی و معنوی(؟) رژیم کنونی و آمادگی آن برای به کار گرفتن خشونت زیاد است، وقتی مبارزات مردم گسترده شد و جامعه را در بر گرفت و اکثریت به مخالفت فعال پرداخت، رژیم خواهد توانست علی رغم این با توسل به خون ریزی به حیات خود ادامه دهد. نگارنده منکر این که رژیم گاهی میتواند با اعمال خشونت عمر خود را طولانی تر کند نمیشود. اما همیشه اینطور نیست و مبارزات مسالمت آمیز مردم هم شانس موفقیت دارد. چرا راه دور برویم. رژِیم گذشته به مراتب قدرتمند تر و از نظر نظامی ورزیده تر و مجهزتر از رژیم کنونی بود. خود کیومرث هم معتقد است که “انقلاب” سال ۵۷ ایران حد اقل تا قبل از روی کار آمدن دیکتاتوری روحانیون، تا حد زیادی مسالمت آمیز بوده است. با وجود این دیدیم که چگونه این دیکتاتوری وقتی با مقاومت مردم روبرو شد بالاخره مجبور یه عقب نشینی گردید و محمد رضا شاه حکومت را به دست فردی مانند بختیار سپرد. اینکه متاسفانه ملیون و سایر آزادی خواهان آمادگی لازم را نداشتند و از پشتیبانی وسیع مردم هم برخوردار نشدند، کمبودهائی بود که به شکست آزادیخواهان در ۲۲ بهمن انجامید(۳). بنابراین ظاهر قدرتمند به معنی آنکه رژِیم حتما مخالفت وسیع مردم را هم با “خنجری خونین” پشت سر خواهد گذاشت، نیست.

ممکن است کیومرث بگوید حکومت کنونی با رژِیم گذشته تفاوت دارد و از آن خونخوار تر است. این هم درست است. اما هر حکومت دیکتاتوری اصولا تا جائی که میتواند از خود دفاع می کند ولی هیچ حکومتی، حتی دیکتاتوری حاکم در ایران، وقتی مخالفت مردم جامعه را در بر گرفت، بدون داشتن یک حد اقل پشتیبانی قادر به ادامه حیات نخواهد بود.

همانطور که قبلا هم اشاره شد کیومرث طوری استدلال می کند که گوئی دست یازیدن به قهر مبارزه را شکست ناپذیر می سازد. حال آنکه این درست نیست. به استثنا جنبش مشروطه، تاریخ صد سال گذشته کشور خودمان مملو از موارد شکست شیوه قهر آمیز مبارزه بوده است.

برای آزادی و دموکراسی یا تکرار “انقلاب کبیر اکتبر روسیه”؟

کیومرث می نویسد: “اگر انقلابات و تحولات مهم جهان را کمی منصفانه برخورد کنیم به این نتیجه می رسیم که اولا اکثریت قریب به اتفاق آنان یا بلافاصله از طریق انقلاب مسلحانه – یعنی با خون ریزی انسان ها – (انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب کبیر اکتبر روسیه، انقلاب الجزایر و ویتنام و …) صورت پذیرفته اند”. او “خون ریزی انسانها” را لازمه انقلاب می داند.

اما انقلاب روسیه یک انقلاب موفق نه برای آزادی و دموکراسی بلکه برای پیروزی حزب لنینی و ایجاد یک جامعه بسته نمونه بود. انقلاب الجزیره یا ویتنام علیه استعمار و سلطه خارجی بود. تنها انقلابی در این میان که میشود آن را با دموکراسی و ایجاد جامعه باز در رابطه دانست، انقلاب کبیر فرانسه است. اما کیومرث درست این انقلاب را قابل نمی داند زیرا او می نویسد: “انقلاب خونین ۱۷۸۹ فرانسه البته چند سالی فشار و اعدام به ارمغان آورد و حتی دوران بازگشت به سلطنت (بناپارتی) را به دنبال داشت ولی ارمغان آن نه بلافاصله ولی بالاخره همان دموکراسی را به بار آورد که خود مهمنش نیز به دنبال آن روان است”.

او در ادامه می نویسد: “در روسیه … انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ … مالکیت خصوصی بر افزار تولید را بر انداختند و به دینسان شرایط اقتصادی و مادی برابری انسان ها را در برابر تولید یکسان ساخته و با این اقدام، برابری حقوق بورژوازی را در یک مرحله کامل تاریخی به جلو انداختند”.

به نظر من واژه ارمغان بار مثبت دارد و درست نیست از آن برای فشار و اعدام استفاده شود. از اینکه بگذریم انقلاب اکتبر روسیه قدمی جلوتر در زمینه آزادی و دموکراسی نبود این انقلاب دولتی قدرتمند همراه با یک دیکتاتوری مخوف و خونین بوجود آورد که حقوق و آزادی های مردم را از آنان سلب نمود. این تجربه به جهانیان آموخت که دستیابی به عدالت اجتماعی در فقدان آزادی میسر نیست. زندگی مردم شوروی به سطح فقیر ترین کشورهای اروپائی تنزل یافت و “برابری حقوق بورژوائی” را (منظور کیومرث احتمالا همان آزادی و دموکراسی است) را هم ذره ای به پیش نبرد.

دموکراسی مورد نظر کیومرث با درک امروزی انسان ها از دموکراسی متفاوت است. او می نویسد: “آن دموکراسی که مهمنش به دنبال آن روان است” و در جای دیگر: “این که پس از یک انقلاب در آن جامعه چه حاکم خواهد گشت، خشونت یا عدم خشونت، دموکراسی یا دیکتاتوری، کدام دموکراسی یا کدام دیکتاتوری، همه اینها بستگی به آن دارد که چه نیروئی قدرت سیاسی را به دست آورده است” و یا “بین دموکراسی و دیکتاتوری دیوار چین نیست ودو روی یک مدال اند”. برای کیومرث دموکراسی امروزی، دموکراسی بورژوائی است و برای او گیرائی “انقلاب کبیر اکتبر” را ندارد.

اذعان می کنم که علی رغم بحث های متعددی که با کیومرث داشتم همواره تصور می کردم وقتی او از دموکراسی، حاکمیت مردم، “قوای ملت ناشی از مردم است” و غیره صحبت می کند، به ویژه پس از فرو پاشی بلوک شرق و شکست این اتوپی در دهها کشور، کسب اطلاعات بیشتر از آنچه در این سال ها بر مردم این کشورها گذشته است و با توجه به دست آوردهای نسبی ولی واقعی در زمینه آزادی و تا درجه ای هم عدالت اجتماعی در دموکراسی ها، نمیتواند هنوز همان افکار دهه های قبل از انقلاب را داشته باشد.

برای اینکه این بحث به درازا نکشد صحبت در مورد اهمیت آزادی و دموکراسی در رسیدن به عدالت اجتماعی، ارتباط آن با بورژوازی و اطلاع از نتایج انقلاب شوروی خواننده محترم را به کتاب دکتر مصطفی رحیمی “مارکس و سایه هایش”(۴) و پوپر (۵) رجوع می دهم.

برای آزادی و دموکراسی یا علیه “امپریالیسم”؟

کیومرث می نویسد “بنظر می آید که در این چند ده ساله گذشته بخت و اقبال از انقلاب، مبارزه مسلحانه، قیام و یا مقاومت مسلحانه برگشته و عامدا یا عادتا دچار نفرین و بدنامی گشته اند”.

او درست می گوید. در دهه های گذشته بخت و اقبال از شیوه های قهر آمیز مبارزه برگشته است. بدون شک یک علت، تکامل ابزار جنگ به نحوی بی سابقه است که استفاده از آنها قربانیان زیادی در میان مردم غیر نظامی دارد و اینکه اگر بمب های اتمی و شیمیائی را که هنوز در انحصار حکومت ها هستند کنار بگذاریم استفاده از ابزاری مانند هواپیما، هلیکوپتر، موشک، تانک و غیره بدون دیدن آموزش های طولانی ممکن نیست. اگر در دوران مشروطیت عده ای به همت انجمن تبریز مشق نظامی میدیدند و بعدها با همین آموزش می توانستند در جنگ علیه مخالفین مشروطه شرکت کنند، امروز استفاده از ابزار سبک جنگ تضمینی برای مبارزین نیست. آموزش و فراهم نمودن افزار مدرن جنگ هم بدون کمک یک کشور و ارتش بیگانه میسر نیست.

کیومرث ادامه می دهد: “بدین ترتیب نقشی که این پدیده های تاریخی در تکامل جوامع بشری داشته و محتملا نیز خواهند داشت، یکجانبه، بدون اتکاء و رجوع تاریخی و مخدوش و آلوده به منافع تنگ طبقاتی و ایدئولوژیکی و به طور عمده به سود امپریالیسم و حکومت های ارتجاعی جهان، ارائه می شوند”.

کیومرث شیوه مبارزه مسالمت آمیز را به نفع یک طبقه خاص و همچنین “امپریالیسم و حکومت های ارتجاعی جهان” می داند! هر فرد که با تئوری ایدئولوگ های مبلغ مبارزه طبقاتی اشنائی داشته باشد می داند که حتی بر طبق این تئوری ها شیوه مبارزه ربطی به اینکه چه طبقه ای مبارزه می کند ندارد. اما کیومرث تصور می کند که مبارزه باید خشونت آمیز باشد در غیر این صورت به نفع “امپریالیسم و حکومت های ارتجاعی جهان” تمام می شود. چرا کیومرث چنین فکری می کند؟ به نظر نگارنده جریان درست بر عکس است چون هرچه خشونت در کشور هائی نظیر کشور ما بیشتر باشد سود بیشتری به جیب سوداگران اسلحه و کشورهای “امپریالیستی” مورد نظر کیومرث سرازیر می شود.

حد اکثر اینجا برای خواننده روشن میشود که کیومرث تفاوتی میان مبارزه برای آزادی، دموکراسی و یک جامعه باز با مبارزه طبقاتی، “ضد امپریالیستی” و “ضد حکومت های ارتجاعی” قائل نیست. او برای خود هنوز روشن نکرده است که مضمون مبارزات مردم ایران در مرحله کنونی چیست؟ استقرار آزادی، دموکراسی و جامعه باز است یا مبارزه برای ایجاد کشوری نظیر اتحاد جماهیر شوروی یا مبارزه علیه “امپریالیسم” و “حکومت های ارتجاعی” جهان؟ این اهداف را نمیشود به موازات هم دنبال کرد چون با یکدیگر تفاوت دارند اگر نگوئیم در تضادند. هیچ فرد صاحب حس تشخیص امروز سیاست آمریکا و اسرائیل در مورد عراق یا فلسطین را تائید نمی کند. اما انتقاد از این سیاست ها لزوما قبول تز “امپریالیسم” و “حکومت های ارتجاعی در جهان” آنطور که مورد نظر کیومرث میباشد، نیست.

مضمون مبارزات امروز مردم ایران تلاش برای استقرار آزادی، دموکراسی و یک جامعه باز است. این مضمون تعیین کننده شیوه مبارزه، اهداف مرحله ای یا استراتژیک آن است. اگر به دنبال ایجاد جامعه ایده آل کیومرث یا مبارزه علیه “امپریالیسم” مورد نظر او باشیم شیوه های دیگری اتخاذ می کنیم و در اینصورت شیوه مسالمت آمیز مبارزه را کافی نمیدانیم.

اما کیومرث و سایر دوستان چه شیوه تفکری دارند که به نتایج فوق می رسند؟ برای پاسخ به این سوال لازم است شیوه تفکر و استدلال این دوستان را بررسی کنیم. به نظر من دو پایه مهم این شیوه تفکر یکی “دوآلیسم و تضاد آشتی ناپذیر (آنتا گونیستی)” و دیگری “ماهیت گرائی” است که در زیر به آنها می پردازم.

دوآلیسم و تضاد آشتی ناپذیر

کیومرث می نویسد: «تقسیم شدن یک جامعه به “دوست و دشمن” را نه من و همایون و نه هیچ کس دیگری تعیین نمی کند. این تقسیم، نتیجه عینی رشد تضادها و “اختلافات” و تکامل آنها و وارد شدن آن به مرحله ای هست که خود به خود نافی هم گشته، همدیگر را پذیرا نبوده و ضرورتا وجود یکی منوط به عدم دیگری می گردد. در این جاست که صحبت از آنتاگونیسم به میان می آید” و ” … درست اینجاست تشحیص دوست از دشمن و عدم اعتماد به دشمن که متاسفانه همایون آن را تا درجه “مخالف” پائین می آورد».

کیومرث به راحتی پدیده ها را به دوست و دشمن، سفید و سیاه تقسیم می کند. برای دوآلیسم او رنگی غیر از سیاه و سفید یا رنگی میان این دو وجود ندارد. این قطب ها نه تنها با یکدیگر در تضادند بلکه تضادشان آشتی ناپذیر هم هست. کیومرث آشتی ناپذیر بودن این تضاد ها را مسلم می داند و پیش بینی می کند که “رشد عینی” آنها باعث میشود روزی برسد که آنها “نافی هم گشته، همدیگر را پذیرا نباشند”.

اما پدیده ها به ویژه پدیده های احتماعی یکدست سفید، یا، یکدست سیاه نیستند. مثلا حتی در دل کشور آمریکا علی رغم رفتاری که این کشور در قبال بعضی کشور ها از خود نشان میدهد آزادی سیاسی وجود دارد. مطبوعات آزادند و می توانند رئیس جمهور را ساقط کنند. علاوه بر این هر تضادی هم آشتی ناپذیر نیست. در هر جامعه فقط اختلافات طبقاتی وجود ندارد، تضاد یا اختلافات دیگر هم هستند. برای مثال اختلافات قومی، اختلافات مذهبی، اختلاف میان منافع شهر و ده، استانی با استان دیگر.

اساس پیش بینی کیومرث مبنی بر رشد تضادها تا حد آشتی ناپذیر و دوست و دشمن میان اعضا جامعه، از ایدئولوژی او نتیجه میشود. اما تقسیم جامعه به دوست و دشمن وقتی پایه یک دکترین سیاسی قرار گیرد، میتواند فاجعه آمیز باشد.

کیومرث توجه نمی کند که در دموکراسی های امروز گروه های اجتماعی توانسته اند با تکیه بر عقل و احساس مسئولیت توسط گفتمان و کشمکش های محدود، اختلافات و تضاد منافع میان خود را در اکثریت قریب به اتفاق موارد به نحوی مسالمت آمیز و معقول حل کنند. در حالی که ایدئولوژی های افراطی دائما در صدد تزریق تصور دوست و دشمن، تعصب و عدم تحمل یکدیگر به جامعه اند، مردم و حتی محرومین این جوامع تشخیص داده اند که منافع آنها در استفاده از ابزار دموکراتیک و گفتمان است. آنها می دانند که نتیجه تفکر دوست و دشمن در آخر فقدان آزادی، جنگ، آشوب، بدبختی و عقب ماندگی جامعه است.

دشمن جامعه باز دیکتاتوری است. اما دموکرات ها افراد جامعه را هیچگاه به دوست و دشمن تقسیم نمی کنند. مسئولین دیکتاتوری، جنایتکاران و متجاوزین به حقوق مردم نیز مثل سایر تبهکاران که مرتکب جرم و جنایت شده اند باید در دادگاه عادلانه و با رعایت همه حقوق عرفی محاکمه و مجازات شوند. آنها هر قدر هم علیه دموکراسی باشند، مخالفین فکری ما هستند و چه بسا بتوانیم روزی عده ای از آنان را نیز قانع کنیم که آزادی و دموکراسی به نفع آسایش، امنیت، سلامت و خوشبختی آنها نیز هست.

حتی برای رفتار با دشمنان هم در تاریخ خود ایران نمونه های سیاسی برجسته ای داریم که یکی از آنها کورش کبیر پایه گذار ایران است. نمونه تاریخ معاصر رفتار سیاستمداران آلمان با مسئولین دیکتاتوری در آلمان شرقی است. وقتی پس از حدود نیم قرن دیکتاتوری در آلمان شرقی دیوار برلین فرو ریخت سیاستمداران آلمان برای حفظ آتوریته حکومت و همچنین همبستگی ملی، با سیاست و رعایت انسانیت و قانون با مسئولین دیکتاتوری آلمان شرقی برخورد کردند. سیاست وسیله حل مسالمت آمیز اختلافات و کوشش برای جلوگیری از جنگ و به کار گرفتن زور است.

ماهیت گرائی

بپردازیم به “ماهیت گرائی” کیومرث. او می نویسد “پدیده های طبیعت و جهان هستی دارای خواص و صفات گوناگونی اند. در یک پدیده برخی از آنها جنبی و گذرایند و برخی اساسی و پایدار. آن ویژگی ها و صفات پایدارند که ماهیت آن پدیده و به قول همایون “کل سیستم” را به ما نشان می دهند. آن ها هستند که چون از ماهیت پدیده و سیستم بر می آیند همواره تداوم داشته و تکرار پذیرند”.

کیومرث دائما با “ماهیت” پدیده ها استدلال می کند. اما همانطور که در زیر خواهیم دید مشکل اصلی شناختن “ماهیت” پدیده یا سیستم است. کیومرث معتقد است که به ماهیت پدیده های مورد بحث دست یافته و هر جا که استدلال می کند طوری از واژه “ماهیت” استفاده می کند که گوئی همه خصوصیات، درون و برون آن پدیده برای او مثل روز روشن است. او چون خود را مجهز به شناخت جامعه و قوانین “عینی” آن میداند بی مهابا پیش بینی می کند که جامعه به دوست و دشمن تقسیم خواهد شد و این سرنوشت محتوم جامعه است. در بحث زیر کوشش می کنم نشان دهم که تصور آگاهی کامل از ماهیت پدیده ها اشتباه است و نباید تعجب کنیم اگر با این تصور به هدف گذاری های غلط و نتایج فاجعه باری برسیم.

به نظر افلاطون و بسیاری از جانشینان او وظیفه علم، “کشف و توضیح طبیعت اشیاء” یعنی کشف و توضیح واقعیت پنهان اشیاء، ماهیت و جوهر آنهاست. هگل فکر می کرد: “اگر ما در باره شیئی آن قدر معلومات داشته باشیم که بتوانیم آن را از همه اشیاء دیگر تمیز دهیم، در آن صورت همه صفات آن از راه منطق قابل استنباط خواهدبود”(۴).

پوپر در کتاب “جامعه باز و دشمنانش”(۵) با این تفکر به مقابله بر می خیزد و بطور مفصل در مورد ماهیت گرائی (Essentialism) بحث می کند. او می نویسد: “افلاطون و ارسطو تصور می کردند که ما تمام دانستنی هایمان در مورد یک پدیده را با برداشت هوشمندانه از ماهیت آن پدیده به دست می آوریم” و “دانش ما از یک پدیده شناخت ماهیت آن است”. پوپر ادامه می دهد: “اگرچه ما در علم تا آنجا که میتوانیم کوشش می کنیم واقعیت را پیدا کنیم اما در ضمن می دانیم که هیچگاه نمیتوانیم مطمئن باشیم که این وافعیت را یافته ایم”.

اساس نظری امانوئل کانت اینست که انسان قادر نیست واقعیت را بطور کامل بشناسد زیرا او افکار و تصورات قبلی خود را در این شناخت دخالت می دهد. برای مثال او می نویسد(۶): “اینکه انسان به پاسخهای مطمئنی نمی رسد از طبیعت خرد انسان نشئت می گیرد. چون این خرد قادر نیست پشت واقعیت آشکار رفته و به اساس آن نظر کند”. در جای دیگر: “ما پدیده ها را آنطور که هستند درک نمی کنیم بلکه آنها را آنطور که خود را به ما می نمایانند، درک می کنیم”.

اصولا اینکه تصور کنیم “ماهیت” یک پدیده، تمام خواص آن و “تکامل این تضاد ها” را به طور “عینی” و برای همیشه پیدا کرده ایم ساده کردن مسائل و پدیده های پیچیده است. ما با مدل هائی که از پدیده ها در مغز خود داریم فکر می کنیم. این مدل ها هرچند که بعضی جوانب پدیده را توضیح می دهند اما هیچگاه با آن پدیده یکی نیستند(۸).

روشی که پوپر برای علم و تئوری های علمی فورموله می کند و این روش امروز تقریبا درهمه رشته ها مورد استفاده قرار می گیرد عبارت است از اینکه: “تئوری های علمی باید برای همیشه – مگر اینکه خلاف آنها ثابت شده و فاقد اعتبار شوند – فرض و یا احتمال باقی بمانند”. او کوشش برای یافتن ماهیت پدیده ها را “ماهیت گرائی متدولوژیک” methodologischer Essentialismus نامیده، آن را کمک بزرگی برای افزایش شناخت از پدیده ها نمی داند. پوپر مینویسد: “ماهیت گرائی متدولوژیک، یعنی آن تئوری که طبق آن هدف علم کشف و پرده برداشتن از ماهیت اشیاء و توضیح آن توسط تعریف است، را میتوان بهتر درک نمود اگر در مقابل آن روش نام گذاری متدولوژیک (methodologischer Nominalismus) را قرار دهیم. این متد وظیفه خود نمی داند که طبیعت واقعی شیئ را پیدا کرده آن را تعریف کند. هدف آن بیشتر اینست که رفتار شیئ در شرائط متفاوت را توضیح دهد و به ویژه به این سوال پاسخ دهد که آیا در این رفتار ترتیبی دیده میشود یاخیر. به عبارت دیگر نام گذاری متدولوژیک هدف علم را شرح اشیاء و وقایعی که با آنها تجربه می کنیم و توضیح این وقایع … می داند”(۵).

برای روشن تر شدن مطلب مثالی از فیزیک و خواص نور می آورم. فیزیکدان امروزی سوال نمی کند که نور موج است یا ذره، چون جوابی برای آن ندارد. او در مورد هر آزمایش با نور از این صحبت می کند که آن آزمایش با کدام تئوری قابل توضیح است: تئوری موجی نور که ذرات نور را موج فرض می کند یا تئوری دیگری که نور را ذره یا فوتون فرض می کند و یا هردو تئوری.

پدیده های علوم اجتماعی معمولا پیچیده تر از پدیده های علوم طبیعی اند، چون در آنها آزمایش ها به مراتب مشکل تر و امکان تکرار آنها عموما کمتر است. بنابراین پاسخ به اینکه یک پدیده چیست، توضیح خواص آن و پیش بینی آینده آن در علوم اجتماعی مشکل تراست. اگر رفتار یک پدیده را در هر مورد خاص درک کرده، توضیح دهیم و کوشش کنیم ترتیبی در این رفتار پیدا کنیم، به نتایج بهتری می رسیم. اما وقتی به دنبال کشف ماهیت پدیده باشیم و از خود سوال کنیم “ماهیت آن پدیده چیست؟” یا تصور کنیم که ماهیت آن پدیده را یافته ایم و میتوانیم همه خصوصیات پدیده را از آن استنتاج کنیم، نتیجه گیری اشتباهی کرده ایم. برای مثال اگر روزی حتی در مورد دوستمان تصور کنیم او را به طور کامل می شناسیم و همه اعمال او برای ما قابل پیش بینی است، اشتباه می کنیم.

برای روشن تر شدن مطلب بد نیست نمونه ای از گذشته بیاورم. زمانی بخشی از دوستان که طرفدار سیاست های اردوگاه سوسیالیسم از جمله شوروی و چین بودند، آمریکا را امپریالیست و اتحاد جماهیر شوروی را هم به علت “از بین رفتن مالکیت خصوصی بر افزار تولید” در آن، جزو اردوگاه سوسیالیستی می دانستند. بعضی از این نسبت دادن ها بر اساس تعریف صورت می گرفت. دوستان معتقد بودند که از “ماهیت” هر دو سیستم آگاهند و با صلابت تمام از این اردوگاه دفاع می کردند. اما پس از آنکه اختلافات چین و شوروی بالا گرفت دوستان متوجه شدند که “ماهیت” شوروی از سوسیالیست به عکس خود تغییر یافته و به “سوسیال امپریالیست” تبدیل شده است. آنها طرفداران شوروی (حزب توده) در زندان های ایران را که اپوزیسیون بنابر سنت خود از حقوق آنان میکرد، عامل امپریالیسم جدید و دشمن مردم ایران خوانده، دفاع از حقوق آنان را مردود دانستند. برای آنها امپریالیسم آمریکا نیز تغییر یافته، هم سنگ و هم وزن شوروی شده بود بطوری که ذکر نام یکی را بدون دیگری مجاز ندانسته صحبت از ابر قدرت ها می کردند. اگر این دوستان بدون ادعای شناخت ماهیت پدیده شوروی اعمال آن را مورد بر رسی قرار می دادند زمانی با آن صلابت از آن دفاع و زمان دیگر با آن اطمینان به آن حمله نمی کردند.

مثال دیگر از تاریخ حزب کمونیست آلمان است. در دوران قدرت یابی و تسلط فاشیسم در آلمان، کمونیست های این کشور تصور می کردند با تئوری مارکس که طبقه کارگر را جانشین بورژوازی می داند به قوانین تکامل جوامع بشری دست یافته اند. چون خود آنها هم فاشیسم را آخرین مرحله تکامل بورژوازی تعریف کرده بودند، تصور می کردند مانع اصلی موفقیت آنان در این راه تنها سوسیال دموکرات ها هستند که در آن زمان بر اهمیت آزادی ها، حقوق دموکراتیک و اهمیت شرکت در انتخابات تاکید می ورزیدند. این کار آنها از نظر کمونیست ها “خیانت به طبقه کارگر” بود چون جلوی موفقیت آن را می گرفت. کمونیستها که خود را به درک قوانین تکامل بشری و شناخت از ماهیت فاشیسم مجهز می دیدند، دیگر توحهی به وقایع جاری نداشتند و وقتی که فاشیست ها آنها را گروه گروه همراه با سوسیال دموکرات ها به جوخه های اعدام می سپردند شعار آنها هنوز “مرگ بر سوسیال دموکراسی خیانتکار” بود.

مثال دیگر رفتار حزب توده پس از ۲۲ بهمن در ایران است. اعضا این حزب این تصور را داشتند که ماهیت آخوندها را شناخته اند. آنها قادر به حفظ قدرت نیستند و طرفداران این حزب میتوانند با دفاع تاکتیکی نظر آنان را جلب نموده، بر رقبا بویژه ملیون فائق آیند. آنان چنان از این تصور خود متقاعد بودند که خلخالی، مظهر کشتار و جنایت نظام را کاندیدای انتخاباتی خود معرفی نمودند. این اشتباه فاحش در آخر همانطور که دیدیم باعث شد که سران جنایتکار نظام هم زمانی که مناسب دیدند آنان را به بند کشیده، پس از شکنجه های جانکاه به قتل رساندند.

کیومرث و بعضی از دوستان دیگر وقتی تصور میکنند به ماهیت پدیده ای پی برده اند بی پروا و گاهی متعصبانه به دفاع از آن و حتی پیش بینی آینده توسط آن می پردازند. آنها به نسبی بودن آگاهی های خود توجه نمی کنند و برای رفتار پدیده مزبور، حتی زمانی که با “ماهیت” فوق در تضاد باشد، ارزشی قائل نمیشوند. بدین ترتیب آنها در خیلی موارد تغییرات لازم را در افکار و مدل های فکری خود نمی دهند و در نتیجه گاهی با پدیده ها، آنهم با پدیده های مهم کاملا بیگانه می شوند. برای مثال چون آنها تصور می کنند که راه رسیدن به بهشت را یافته اند توجه نمی کنند که این راه در کشورهای اروپای شرقی به بن بستی فاجعه آمیز رسیده و بهشت مزبور جز سراب چیزی نبوده است. این دوستان که هنوز استالین را راهنما و همه اقدامات او را غیر قابل بحث دانسته، حاضر نیستند فجایعی را که به دست او انجام گرفته مورد انتقاد علنی قرار دهند.

درست اینست که به رفتار پدیده ها دائما توجه نموده کوشش در درک و توضیح آنها بنمائیم. فراموش نکنیم که رفتار پدیده ها در گذشته و امروز واقعی و اصلی هستند، نه آن تصوری که ما تحت عنوان “ماهیت” در ذهن خود از آن ها ساخته ایم. لازم است از این فکر که از برخورد به رفتار و تحلیل پدیده ها بی نیاز هستیم، پرهیز کنیم. و بالاخره قبل از پیش بینی هائی شبیه این که جامعه به دوست و دشمن تقسیم خواهد شد لا اقل با توجه به عواقب وخیم آن قدری بیشتر تامل کنیم.

ماهیت یا اشتباه

کیومرث در جای دیگر انتقاد می کند که چرا نگارنده حکومت آمریکا را مدافع منافع مردم آن کشور می داند. به نظر من علی رغم بعضی قوانین غیر دموکراتیک جدید که دولت کنونی آن کشور به تصویب رسانده است، در آن آزادی و دموکراسی وجود دارد. این مردم آمریکا هستند که دیر یا زود بهتر از هر فرد دیگری می دانند کدام حکومت به نفع و کدام به ضرر آنها عمل کرده است و با رای خود در مورد آن قضاوت می کنند. بنابراین قضاوت در مورد اینکه اقدامات دولت آمریکا به نفع مردم آن است یا نه، در وحله اول به عهده خود مردم آمریکا است.

در قسمت دیگر نوشته کیومرث استدلال می کند که “تجاوزات مکرر آمریکا” نتیجه “اشتباه” آن نیست بلکه از “ماهیت” آن برمی خیزد. قبلا به ماهیت گرائی کیومرث اشاره شد. او می نویسد: “بعبارت صریح تر حمله جنایت کارانه امپریالیسم آمریکا به عراق، اشغال آن سرزمین و به خاک وخون کشانیدن وحشیانه موجودیت انسانی، مادی و معنوی آنجا … گویا از اشتباهات سیاست مداران آمریکا سرچشمه گرفته است و نه از ماهیت سیاست توسعه طلبانه و سلطه گری و تجاور این امپریالیسم”. همه می دانند که حکومت آمریکا قبل از حمله به عراق تصور می کرد با این حمله میتواند آن کشور را در اختیار گرفته، ذخائر نفتی آن را در کنترل بگیرد. این “اشتباه” بود که به آن اشاره نموده بودم.

مبارزات ملی کردن صنعت نفت

کیومرث در جواب من که گفته بودم: “مبارزات ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکترمصدق خود نتیجه یک جنبش سیاسی و بدور از خشونت بود” می پرسد: “مگر انحلال مجلس وابسته به امپریالیسم انگلستان … خود عنصر “خشونت” و یا حداقل “تحریک خشونت” را در خود به شدت نداشت؟ … طبق تعریف مقاومت منفی همایون باید کار مصدق را محکوم کند. … و ضرورتا برای دفاع از این منافع به شیوه دیرینه و آشنای کودتا دست یازیدند. او یعنی مصدق، این مردم بسیج شده را به مقاومت فرا نخواند و آنان را تنها گذاشت و خود را به دست نحس کودتا سپرد”. کیومرث در اینجا بار دیگر مطلبی را طرح می کند که طرفداران حزب توده پس از کودتای ۲۸ مرداد، مطرح می کردند. توضیح اینکه در آن سال ها ارتش به شدت تحت نفوذ دربار بود. اگرچه در آن موقع جنبشی که مصدق مظهر آن بود، طرفداران زیادی داشت ولی مردم و گروه های ملی به حد کافی متشکل نبوده، قدرت مقابله با کودتا را نداشتند.

محمود ستایش(۹) در مورد رفتار حزب توده در آن روزها مینویسد: “نشریات حزب توده تکرار میکردند که کودتا را به ضد کودتا تبدیل می کنیم و به این دلیل همچنان در راه اندازی تظاهرات و میتینگ های بدون علت می کوشیدند. این کوشندگی در فاصله روزهای ۲۵ تا ۲۷ مرداد آن قدر تند و نگران کننده شد که مصدق هم به ستوه آمد و دستور باز داری و ممنوعیت داده شد. با این همه به رغم گسترش کمی هرچه بیشتر حزب و افزایش توان شاخه های مختلف حزبی خاصه شاخه نظامی و نفوذ در برخی کلانتری ها که بعضی اوباشان نامی تهران را در اختیار داشتند و قدرت زیاد به خیابان آوردن جمعیت و توان و تجربه مقابله با گروه های اوباش در انتظار مردم سرخورده و مایوس از مقابله مجموعه دولت و نیروهای انتظامی، در انفعالی مطلق دست از پا خطا نکردند و کودتا هم به ضد کودتا تبدیل نشد و معلوم گشت این توده ای های نفتی دلخوش بوده اند از اینکه دشمن آنها را جدی بگیرد. با این تفاوت که توده ای ها همه نوع امکانی برای مقابله داشتند و کاری نکردند”.

مطالب زیاد و نا روشن

کیومرث در باره “مبارزه موثر” مینویسد: “مقولات را شمردم … در مجموع ۷۴ عدد بودند. توجه داشته باشیم که این مقولات ۷۴ گانه به هیچ عنوانی مسائل ساده اجتماعی، سیاسی و یا فلسفی نبوده بلکه برعکس اکثر آنان بسیار عمیق، همه جانبه و بدون اغراق تا سر حد گیج کننده ای بغرنج اند. .. او دچار مطلق گرائی و برخورد آموزگارانه گشته است. … سوال من از دوست بسیار عزیزم همایون مهمنش اینست: آیا بر این نظر است که او چنان بر این مسائل انبوه محاط است و دانائی کافی دارد دست به تحریر این مانیفست وسیع و پاسخ گوئی به ۷۴ مسئله مهم زده، …من بر آنم که این وظیفه در شرائط کنونی از عهده هیچ کس، هیچ سیاستمداری، و هیچ متفکری نیز بر نخواهد آمد… قبل از آنکه بگویم نادرست اند؛ اصولا برای من روشن نیستند”.

در پاسخ کیومرث عزیز فقط میتوانم بگویم اگر هم نکاتی برای او روشن نیست برخورد “کیلوئی” درست نیست. درست این بود که مطالب نا روشن را یا خود بر رسی می کرد یا از نگارنده سوال مینمود تا توضیح داده شود و آنوقت اگر ایرادی می دید دست به انتقاد می زد.

استالین و هیتلر

کیومرث حق دارد وقتی می نویسد: “دوست عزیز ما همایون از استالین بیزار است”. او می نویسد: “استالین را در کنار هیتلر قرار داده و بدینوسیله نقش تاریخی و اهداف اجتماعی آنان را نیز – شاید البته نا خود آگاه – هم ردیف می گیرد و از این طریق دست به تبرئه یا کم بها گرفتن ایدئولوژی نژاد پرستی هیتلر می زند … منظور و هدف همایون از کنار هم قرار دادن استالین و هیتلر چیست؟ او با رفقائی در ارتباط نزدیک است که ارزیابی دیگری از استالین دارند؛… این رفقا با هم طراز کردن هیتلر و استالین از سوی همایون دل چرکین اند و خود را با این مقایسه ناشایست مورد اهانت می بینند. … آیا همایون نمی داند که نه تنها این رفقا بلکه همه هم مسلکان آنان با هواداران هیتلر زمین تا آسمان فرق دارند؟”.

وقتی کیومرث عزیز صحبت از “دلگیر” شدن دوستان می کند احساس خوبی به نگارنده دست نمی دهد. این دوستان باید بدانند که در کنار هم گذاشتن هیتلر، استالین و خمینی از طرف این جانب با هدف دلگیر ساختن آنان نیست. هدف من ابراز یک عقیده سیاسی است و آنهم اینکه این سه نفر هیچکدام برای جان انسان ارزشی قائل نبوده اند و از این نظر برای من در یک سطح قرار دارند. می خواهم بگویم که همین تقسیم جامعه به دوست و دشمن ها میتواند در آخر به پیدا شدن افرادی مانند این سه نفر منجر شود. این طرز فکر من است و چشم پوشیدن از تاکید بر آن را محدودیت آزادی اندیشه می دانم. به این جهت ضمن احترام به نظر این دوستان، درست نمی دانم از ابراز نظر در این مورد خود داری کنم.

مبارزه قاطع یا مماشات

عنوان نوشته کیومرث “مبارزه قاطع یا مماشات” است چون یک انتقاد او اینست که در “مبارزه موثر”، “مماشات به جای مبارزه قاطع” تجویز شده است. اومی نویسد: “اعتقاد مهمنش را یه یک مبارزه قاطع، جدی و پیگیر نه تنها علیه دیکتاتوری حاکم در ایران بلکه هر نوع دیکتاتوری و توجه بیش از حد او را به مماشات و سازش با آنان چون خط متداوم و سرخی تا آخر نوشته او می بینم”. استدلال او اینست که در “مبارزه موثر” بجای اینکه صحبت از “دوست و دشمن” نشده، رژیم تا حد مخالف “پائین آورده” شده و مبارزه برای “سرنگونی یا نفی این رژِیم” در هیچ جا طرح نشده است. او علاوه براین معتقد است که به جای صحبت از “مبارزه” از “مقاومت” صحبت شده است.

انتقاد کیومرث مبنی بر استفاده از واژه “مقاومت” به جای “مبارزه” یک جدل لغوی است. مفهوم مقاومت وسیع است و از حرکت های آرام گرفته تا مقاومت قهر آمیز (مانند جنبش مقاومت فرانسه علیه آلمان نازی) را شامل میشود. اما این انتقاد حتی به طور صوری نیز بی اساس است، زیرا عنوان نوشته “مبارزه موثر برای دموکراسی” است. تمام بحث “مبارزه موثر” برای یافتن راه های بهتر برای نفی دیکتاتوری و رسیدن به دموکراسی است. بنابراین علت نسبت دادن “مماشات” به این نوشته فقط میتواند این باشد که کیومرث محتوای مورد نظر خود را در آن نمی یابد.

این درست است که نگارنده مبارزه سیاسی برای نفی نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی همراه با استقرار دموکراسی مناسب می دانم و از عبارت “مبارزه برای سرنگونی صلح آمیز جمهوری اسلامی” استفاده کرده ام. این هم درست است که همچنین تا آنجا که توانسته ام از واژه ها و الفاظی که ممکن است باعث این سوء تفاهم شوند که راهی هم جز مبارزه سیاسی بدور از خشونت در شرائط کنونی وجود دارد، استفاده نکرده ام. مقاومت امروز زنان، کارگران، دانشجویان، جوانان، روزنامه نگاران، هنرمندان، نویسندگان، معلمین و غیره در کشور نه تنها مماشات با دیکتاتوری نیست بلکه تنها شیوه درست و منطقی مقاومت و مبارزه است.

تلاش برای استقرار آزادی، دموکراسی و جامعه باز مضمون مبارزات امروز مردم و این بهترین راه دستیابی یه آزادی و زندگی بهتر است. در این راه ایجاد روابط عادی بر اساس حرکت از منافع ملی با سایر کشورها و رهاندن کشور از انزوای سیاسی و نه مبارزه با “امپریالیسم” کیومرث از اقدامات مهم است. وقتی توانستیم از حقوق ملی خود دفاع کنیم در آن صورت قادر خواهیم بود به نحوی موثر تر به دفاع از حقوق سایر ملل نیز همراه با تاکید بر صلح و همزیستی مسالمت آمیز برخیزیم.

اما استفاده کیومرث از الفاظ تند و آتشین “دشمن” و “سرنگونی” علیه نظام دیکتاتوری کنونی هم نمیتواند این واقعیت را بپوشاند که محتوای نظری او با هدف آزادی، دموکراسی و جامعه باز تفاوت دارد. او با چند مساله روبرو است. استقرار آزادی های “بورژوائی” برای او جذابیتی ندارد. او بیشتر به تکرار انقلابی نظیر انقلاب اکتبر اعتقاد دارد و هنوز خواب دوران های گذشته و مبارزه با “امپریالیسم” را می بیند. تعیین اینکه مبارزه برای آزادی های پیش پا افتاده “بورژوائی”(!) مهمتر است یا مبارزه برای انقلاب بلشویکی و علیه “امپریالیسم جهان خوار” را کیومرث هنوز نگرفته است.

وی تجربه بیش از هفتاد سال بشریت را در ده ها کشور بلوک شرق، حاکی از آنکه در فقدان آزادی تحقق عدالت اجتماعی میسر نیست به راحتی به دور می اندازد و دستاوردهای دموکراسی و آزادی را علی رغم همه مشکلات موجود آن نادیده می گیرد. مبارزه با “امپریالیسم” مورد نظر کیومرث قرابتی با مبارزه برای جامعه باز ندارد. این دیگر به عهده او است که برای خود مشخص کند بالاخره کدام راه را انتخاب می کند.

تقسیم جامعه به دوست و دشمن همراه با طرز فکر مبارزه با “امپریالیسم” ممکن است در آخر نوعی تفاهم برای حرکتی ایجاد کند که ولی فقیه و احمدی نژاد، طالبان افغانستان و بنبادگرایان تروریست عراق در راس آن قرار دارند.

همایون مهمنش

آبان ۱۳۸۵

فهرست مآخذ:
۱) همایون مهمنش، مبارزه موثر برای دموکراسی، دوم آبان ۱۳۸۳ (۲۳ اکتبر ۲۰۰۴)
http://www.homayoun.info/magh/mobmoa00.htm
2) کیومرث ثریا، مبارزه قاطع یا مماشات، دوم دی ۱۳۸۳ (۲۲ دسامبر ۲۰۰۴)
http://www.homayoun.info/magh/ksoraya/momashat.htm
3) همایون مهمنش، تدارک دموکراسی پایدار، خرداد ۱۳۸۵
http://www.homayoun.info/magh/mobmoa00.htm
4) دکتر مصطفی رحیمی، مارکس و سایه هایش، هرمس، سال ۱۳۸۳
۵) Karl R. Popper, Die offene Gesellschaft und ihre Feinde, UTB Verlag, Francke Verlag, 6. Auflage 1980, ISBN 3-7720-1274-4
6) Wilhelm Weischedel, Diephilosophische Hintertreppe, dtv, November 1975, ISBN 3-485-01833-3
7) همایون مهمنش، مدل های فکری، فروردین ۱۳۷۱ http://www.homayoun.info/magh/modelha.htm
8) محمود ستایش، دکتر محمد مصدق، نشر البرز، تهران ۱۳۸۰


ارسال به شبکه های اجتماعی