چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه… (بخش اول)

۲۰ دی ۱۳۹۳

گزیده هائی از کتاب “چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه مشاعر خود را از دست بدهیم؟”،

اثر هوبرت شلایشرت، ترجمه محمدرضا نیکفر

متن کامل نوشته با فرمات پی دی اف

پیش گفتار

 بنیادگرایی اسلامی مردم منطقه خاور میانه و شمال آفریقا را دچار بربریت، کشتار، آوارگی، فساد و فقر نموده و سایر مردم جهان را نیز مورد حمله قرار داده است. روزی نیست که این بنیادگرایان دست به جنایتی جدید علیه جان و زندگی انسانها نزنند. آنها برای دفاع از دُگم های خود از هیچ جنایتی ابا ندارند. بنیادگرایان اسلامی بویژه دشمنان آزادی و دمکراسی اند و همواره مانع پیشرفت، بهبود زندگی مردم و تعالی آنها میباشند. این نوع بنیادگرائی امروز خود را در لباس حکومت ها مانند جمهوری اسلامی، داعش، گروههائی مانند القاعده، طالبان، بوکوحرام، الشباب و … نشان میدهد.

 بنیادگرائی (Fundamentalismus) با بهره گرفتن از جزمگرائی (Fanatismus)، دگماتیسم، تعصب و خشک اندیشی که نقطه مقابل مدارا، تساهل و تحمل میباشد، پا میگیرد. ایدئولوژیهای جزمی از هر نوع آن، اعم از مسیحی، یهودی، اسلامی، کمونیستی، نژادپرستانه، ناسیونالیستی و امثالهم، هر قدر هم که در دورانهائی ظاهر انساندوستانه بخود بگیرند، چون ضدانسانی بودن و مداراستیزی را در خود نهان دارند، بالاخره توسط کسانی برای پیشبرد مقاصدشان مورد استفاده قرار میگیرند و به کمک جزمها و “اصول ایدئولوژیک”، بنیادگرائی را به خشونت عریان تبدیل میکنند.

شیوه تفکر و اقدامات بنیادگرایان برای انسانهای واقعگرا و متکی به عقل سالم، بسادگی قابل درک نیست. برای نمونه برخی از هموطنان متدین را می شناسیم که زمانی حتی حاضر نبودند در خانه ای غصبی نماز بخوانند. همین افراد پس از پا گرفتن حکومت اسلامی به دزدان و آدمکشانی تبدیل شدند که نظیر آنها کمتر دیده شده است. چگونه است که بنیادگرایانی چون ذوب شدگان در ولایت، اصولگرایان و جمهوری اسلامی و داعش و … که خود را مدافع اسلام میدانند، دست به چنین جنایاتی میزنند؟ محرک سران جمهوری اسلامی برای دست زدن به چنین جنایاتی چیست؟ برای مثال خمینی در تابستان سال ۶۷ که دستور اعدام چند هزار زندانی بیگناه را داد و رضایت نداشت که مانند حضرت علی نتوانسته است روزانه ۷۰۰ تن را گردن بزند. چرا علی خامنه ای اسلام را “مقاتله” میداند و با دستور تیراندازی به تظاهرات سال ۸۸، عده ای از مردمی که به نتیجه انتخابات اعتراض داشتند و با آرامی اعتراض میکردند را به خاک می اندازد؟

 بر این منوال بسیاری از زوایای این پدیده که در زندگی مسلمانان در سراسر جهان نقشی تعیین کننده دارد، بسادگی قابل توضیح نیست. بنابراین شناخت این نوع جزمگرائی و مبارزه علیه آن، بویژه استدلالهای جزمگرایان و مقابله نظری با ایشان، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

 اثر پروفسور هوبرت شلایشرت[i](*) با عنوان آلمانی «چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه مشاعر خود را از دست بدهیم؟» (Wie man mit einem Fundamentalisten diskutiert, ohne den Verstand zu verlieren) غیر از کوشش برای شناساندن خود پدیده، روش هائی را پیشنهاد میکند که چه در نحوه استدلال و چه در برخورد نظری با بنیادگرایان کمک موثری است. نویسنده در این کتاب که شیوه تفکر جزمگرایان را ترسیم مینماید، به بررسی روش های فکری و استدلالهای ایشان میپردازد و راهکارهائی را پیشنهاد مینماید که مخالفان این نظرات هنگام بحث با بنیادگرایان میتوانند مورد استفاده قرار دهند. این کتاب در سال ۱۹۹۷ انتشار یافت و در سال ۲۰۰۲ توسط آقای محمدرضا نیکفر به فارسی ترجمه شده است[ii](**). اگرچه مثالهای کتاب عموما راجع به مسیحیت و کلیساست، ولی هنگام مطالعه متوجه میشویم که این مثالها شباهت غیر قابل انکاری با استدلالها و نظرات بنیادگرایان اسلامی حاکم در ایران و منطقه دارد.

 به گفته شلایشرت، استدلالها و روش های فکری جزمگرایان در سرزمینهای متفاوت و طی قرون متمادی کم و بیش یکسان و ثابت مانده است. از این روی روش ها و استدلالهای فلاسفه و اندیشمندان روشنگری مانند ولتر، مونتسکیو، دیدرو و … نیز میتواند امروز نیز برای مقابله فکری با آن، مورد استفاده قرار گیرد.

 شلایشرت هدف از نوشتن کتاب را چنین توضیح میدهد: منظور در اصل تقویت مبارزه با بنیادگرائی از طریق «روشنگری و خردگرائی» بوده است، تا: «کسی به نام دین یا ایدئولوژی و آرمانی، مجبور به اقدامی نشود که خواست وی نیست، ارعاب نشود، تحقیر نشود، از حقوق مادی خود محروم نگردد، آزادی اش سلب نشود و شکنجه یا کُشته نشود»(ص ۱۷۵).

 برخورد شلایشرت به دین در این کتاب به عنوان پدیده ای ایدئولوژیک است. آن دین و مذهبی که ایدئولوژیک و جزمی شده باشد. چنین دینی به بنیادگرائی امکان میدهد که متون مذهبی را به دگم های قابل اجرا تبدیل کند. وی تاکید دارد که انساندوستان و طرفداران آزادی و دموکراسی لازم است ضمن احترام به نظرات و عقاید دینی مردم، به روشنگری علیه جنبه های پنهان این ایدئولوژی های ضدانسانی و مداراستیزانه بپردازند. شلایشرت از “ایدئولوژی” همه جا آن «دستگاه فکری کم و بیش منسجمی» را می فهمد که تجربه بر آن تاثیری ندارد یا «در برابر تجربه مصون» است.

در باره نویسنده کتاب

هوبرت شلایشرت (Hubert Schleichert) در سال ۱۹۳۵ در وین اتریش به دنیا آمد. او در دانشگاههای برلین، ماربورگ و گراتس سمت استادی داشت و از سال ۱۹۶۷، پروفسور فلسفه در دانشگاه کنستانس آلمان بود و اکنون بازنشسته است. تحقیقات وی در زمینه فلسفه سیاسی، فلسفه غیر اروپائی، تئوری استدلال، روشنگری و عملگرائی از روی منطق (logischer Empirismus) بوده است. علاوه بر کتاب مورد نظر، او دو کتاب دیگر نیز با عناوین “از افلاطون تا ویتگنشتاین” و “فلسفه برای مطالعه” نیز منتشر نموده است.

چرا توضیحاتی در تکمیل معرفی ترجمه این کتاب ضرورت دارد؟ 

بنظر اینجانب این کتاب با در نظر گرفتن شدت و گسترش بنیادگرائی اسلامی در خاور میانه و اثرات مهلک آن در سراسر جهان، میبایستی در میان فارسی زبانان، از انعکاسی که در خور اهمیت آنست برخوردار باشد. یکی از مشکلات در مطالعه آن میتواند این باشد که خواننده نتواند بسادگی رابطه بین بنیادگرائی عام و تاریخی را با بنیادگرائی اسلامی حاکم در ایران و خاورمیانه برقرار کند. از این روی با انتخاب بخش هائی از ترجمه کتاب سعی شده که این رابطه برقرار شود.

 شیوه آوردن گزینه ها و نقل قول ها در این نوشته

برای مشحص نمودن گزیده ها از کتاب شلایشرت، همه جا از علامت گیومه باز («) به عنوان آغاز گزیده و گیومه بسته (») به عنوان پایان گزینه استفاده شده است. برای مشخص نمودن سایر نقل قول ها در آغاز و پایان نقل قول از علامت گفتاورد (“) استفاده گردیده. این علامت همچنین برای برجسته نمودن لغات یا عبارات نیز بکار رفته است. توضیحات نگارنده این سطور در پرانتر با نشانه (… – م) مشخص شده است.

توضیحاتی در باره مقولات اصلی کتاب

قبل از پرداختن به نقل قول های انتخاب شده، در اینجا خطوط فکری کتاب، بویژه نکاتی که استدلال نویسنده در مورد مقولات اصلی بنیادگرائی را مطرح میسازد، حتی الامکان با توضیحاتی ارائه میگردد تا از یکطرف آمادگی ذهنی خواننده افزایش یابد و از طرف دیگر اگر مناسبتی دیده شد، ارتباط مطلب با بنیادگرائی اسلامی برقرار گردد.

 جزمگرائی

وقتی شلایشرت به ویژگی های جزمگرائی می پردازد، بر این نکته تاکید دارد که باید در بحث با جزمگرا، همواره از این حرکت کنیم که با انسانی باهوش و از نظر فکری پیگیر سر و کار داریم که اقداماتش به هیچ وجه “غیر عاقلانه” نیست. باید توجه داشته باشیم که آنها نیز استدلالات خود را دارند. نباید جزمگرا را به عنوان فردی ناپیگیر (inkonsequent)، یا از نظر روانی محدود بدانیم و فرض کنیم که هر دوی ما در اصول عالیتر مشترکیم، ولی او به اندازه کافی هوشمند نیست که آن را تشخیص دهد. باید قبول کنیم که میتوان در مورد اصول بحث کرد، اما استفاده از اصول عالیتر ممکن نیست.

 استدلالهای جزمگرایان

جزمگرائی چند اصل پایه ای دارد که یکی از آنها “دفاع از ایمان درست” است. ذوب شدگان در ولایت بر این عقیده اند که نه تنها از “ایمان درست دفاع میکنند” بلکه از وعده پشتیبانی خداوند نیز برخوردارند. یک سردار سپاه: “آرمان ما نابودی کاخ سفید و محو صهیونیسم است” و “تا مادامی که صادق باشیم، از دل توطئه‌ها موفقیت‌ به دست می‌آید و این وعده خداست”.

جزمگرا چند استدلال پایه ای دارد. برای نمونه اینکه خود را چوپان و مردم را گله میداند. شبانی که وظیفه دارد گله، یعنی مردم، را به راه درست هدایت کند. همانطور که آیت الله خمینی مردم را صغیر و ولی فقیه را قیم آنان میدانست. همچنین آمران به معروف و ناهیان از منکر و یا اسیدپاشان زیر دست آنها نیز خود را هدایت کننده مردم به راه راست می پندارند.

استدلال دیگر جزمگرایان خطرناک بودن ارتداد است. مرتد کسی است که یک ایدئولوژی را داشته ولی از آن دور شده است. مجازات تَرک دین اسلام، مرگ است و اگر به این اصل عمل شود همه آنهائی که مسلمان بوده و به ادیان دیگری گرویده یا بی دین شده اند، باید کشته شوند.

«جزمگرا هیچگاه مخالفان خود را افرادی اندیشمند و جویای حقیقت توصیف نمیکند. آنها از نظر او مشتی جانی، دیوسیرت و دیوانه اند». در جمهوری اسلامی بسیاری از مخالفان به عنوان “مفسد فی الارض” اعدام شدند. اما چون عامل فسادی که امروز سراپای جمهوری اسلامی را فراگرفته خودی ها هستند، آنها مجازات نمیشوند.

«به نظر جزمگرا نه تنها خون منحرفان بلکه آبروی آنها را نیز باید ریخت. جان مرتد را باید گرفت، آنهم نه مثل یک شهید، بلکه چون سگی پلید. منحرفان، مرتدان و مخالفان را نباید بسادگی کشت. باید آنها به شدیدترین وجه ممکن شکنجه کرد». در جمهوری اسلامی بارها مخالفان را قبل از  اعدام به تلویزیون آورده و آنها را مجبور کرده اند که بگویند خیانت کرده اند.

«جزمگرائی هرجا که بتواند می خواهد اندیشیدن را ممنوع کند. هرکس که مانند جزمگرایان نیاندیشد، تبهکار و پلید و فتنه گر است».

«جزمگرا همواره از خود این تصویر را ارائه میدهد که از افراط دوری می جوید. کثافت کاری ها عموما توسط “پادوها” انجام میشود و رهبران دست خود را کثیف نمیکنند». در جمهوری اسلامی نیز، قتل و کشتار مخالفان توسط “پادوها” صورت میگیرد. اما بر خلاف سایر جزمگرایان، رهبران آن نه تنها از افراط دوری نمی جویند بلکه دائما بر لزوم اعدام و کشتار و سرکوب مخالفان تاکید دارند. آیت الله خمینی بارها علنا خواهان کشتن مخالفان شد. البته کسانی هم بوده اند که از افراط های صورت گرفته به نوعی دوری می جویند و آن را “مردود” میشمارند، «اما کاری هم نمیکنند تا مانع افراط شوند».

شیوه های مبارزه با جزمگرائی

شلایشرت پس از فهرست نمودن استدلالهای جزمگرایان به شیوه های گوناگون مبارزه با جزمگرائی می پردازد. وی نفی یکسره اصل های حریف را که “مبارزه بیرونی” می نامد، استدلال نمیداند. راه دیگر مبارزه با جزمگرائی از نظر او “مبارزه درونی” است. این روش مبارزه در کلیسا وجود داشته است. در جمهوری اسلامی هم برای نمونه اصلاح طلبان چنین روشی را دنبال میکنند.

ویژگی های انتقاد درونی

«در انتقاد “درونی” منقد جزمگرائی خود را با حریف در همان زمین قرار میدهد. یعنی تا آنجا که میشود همان اصول و متون مقدس را می پذیرد، اما کوشش میکند نشان دهد که بی مدارائی با آن اصول متباین است». برای نمونه یک اتهام کلیسا به “جادوگران” برای سوزاندن ایشان بر تل های آتش، این بود که آنها با شیطان قرارداد بسته اند. منقدان درونی بدون آنکه لزوم مجازات “جادوگران” و “مرتدان” را رد کنند، در مورد جادوگران استدلال میکردند که «چون شیطان جسمیت ندارد، بنابراین بستن قرارداد با او هم میسر نمیباشد». اصلاح طلبان جمهوری اسلامی نیز کلیت نظام را قبول دارند و فقط به رفتار این یا آن مقام و یا برداشت اشتباه این یا آن قدرتمدار، انتقاد دارند و آن را مسبب وضعیت کنونی ایران میدانند.

به گفته شلایشرت: «انتقاد درونی گاهی از نظر استراتژیک لازم است، اما اغلب بیش از حد به تاثیر آن بها داده میشود. چنین انتقادی به خوانندگانی دانش آموخته و وارد به سیستم فکری جزمگرا نیاز دارد و گاهی به اختلافات تفسیری دور و دراز می انجامد. اما انتقاد درونی حتی وقتی موفقیت آمیز باشد، هپچ تضمینی برای آینده نمیدهد. وقتی سوزاندن انسانها به عنوان جادوگر به این دلیل قطع شود که بر اساس تحلیلی هوشمندانه از انجیل شیطان نمیتواند قرارداد بسته باشد، وقتی که یک واژه شناس دیگر تحلیل متفاوتی از انجیل ارائه دهد، آنوقت تل های هیزم برای سوزاندن دوباره آماده میشود».

اما «انتقاد درونی کم تاثیر است و راه گریز باز میگذارد. از نظر منطقی باید هدف نهائی، همواره نفی کامل ایدئولوژی مورد نظر باشد. برای نمونه اینکه “جادو گری اصلا وجود ندارد”! اما این نوع انتقاد، بیرونی است که با آن پایه های اساسی فکر حریف مورد سوال قرار میگیرد».

شلایشرت چند نمونه از استدلالهای انتقاد درونی برای نمونه رد استدلال شبانی، تمایز قائل شدن بین خشونت “خودیها” و “غیر خودیها”، خشونت در تورات، تبهکار نمایاندن مخالفان، دوری جوئی از افراط، عطوفت با خودیها و خشونت با غیرخودیها و غیره را می آورد و روش هائی که منقدان درونی علیه آنها بکار میبرند را نیز بررسی میکند. این روش ها برای نمونه، “یافتن و عرضه قسمت هائی از متون مقدس که خواهان مدارا هستند”، “بحث بر سر اینکه آیا باید این متون را لغت به لغت یا با تفسیر فهمید”. “نشان دادن ناهمخوانی های موجود در متون مقدس”. “بررسی دقیق امکان معجزات” و غیره میباشند.

انتقاد تخریبی (subversiv)

بنظر شلایشرت در مبارزه با جزمگرائی با یک دستگاه فکری کم و بیش منسجم و مصون در برابر تجربه و در یک کلام ایدئولوژی درگیریم. او سوال میکند که چگونه میتوان به چنین دستگاهی حمله کرد بدون آنکه خطائی منطقی مرتکب شد و بدون آنکه به انتقاد بیرونی در حد نفی صرف پایه های دستگاه فکری مزبور بسنده نمود؟

شلایشرت سپس به توضیح “انتقاد تخریبی” که آن را آلترناتیو برتری نسبت به روش های دیگر میداند، می پردازد. وی این نوع انتقاد که روش اندیشمندی چون ولتر (Voltaire) نیز در برخورد به بی مدارائی بوده است را چنین معرفی میکند:

«سلاح کارآی روشنگر، نتایج همیشه مورد بحث “انتقاد درونی” یا موعظه های ادعائی یک ایدئولوژی دیگر نیست، بلکه آوردن جملاتی (بدلیل درستی) غیر قابل انکار در باره ایدئولوژی حریف است. روشنگر نیازی به آن ندارد که نیت های بدی به حریف نسبت دهد و نباید هم این کار را بکند. روشنگر همچنین اجازه ندارد به حُقِّه متوسل شود و چنین وانمود سازد که میتواند ایدئولوژی حریف را “رد کند”. روشنگر باید به حقیقت و واقعیات اتکاء کند، بویژه آن حقیقت هائی که برای حریف شرم آورند. این در کنار درخشش در سبک، راز کامیابی ولتر بود: او همواره دقیق و درست گزارش میداد. درست به همین علت داستانهای مکررا عجیب و غریب، خنده آور، هولناک و خجالت آور او تا آن حد “تخریبی” بودند: آنها بدخواهانه اند اما ساختگی و جعلی نیستند. او به حریف نسبت نادرستی نمیدهد، اما بسیاری از نکات تاریک را زیر نور خورشید میگیرد. وقتی حمله میکند اطلاعاتش از موقعیت کامل است. علت خطرناکی او برای حریفان را نمیتوان تنها با اشاره به سبک کار متنوع و بویژه طنز گزنده او توضیح داد. حمله او با گزارش واقعیات توام است و داوری نهائی را به خواننده وامیگذارد».

«روشنگر ادعا نمی کند که می خواهد با استدلال تخریبی خود چیزی را ثابت یا رد کند. او متواضعانه میخواهد اطلاع رسانی کند و راههای دیگر فکر کردن را نشان دهد. او میخواهد فقط نشان دهد که ایدئولوژی مربوطه چه عناصری را در بر میگیرد. کار او یک امتیاز بزرگ دارد. در انتقاد درونی باید ایدئولوژی مورد انتقاد با صدای بلند پذیرفته شود و در انتقاد بیرونی باید آن ایدئولوژی از آغاز نفی شود. اما شگرد تخریبی نیازی به این چیزها ندارد. در اینجا نیازی به اعلام پذیرش یا اجبار به نفی ایدئولوژی حریف نیست».

«راهکار تخریبی می آموزد که به ایدئولوژی ها از بیرون نگاه شود. نشان میدهد که اغلب به جای توسل به معجزه و اسطوره میتوان برای پدیده ها توضیح ساده ای یافت. اما کار اصلی آن اینست که در جائی که بر ددمنشی ها پرده ایدئولوژیک میکشند، آنها را با نامش صدا میزند. استدلال تخریبی فرم یک انتقاد بیرونی از نوع “آنچه که به آن باور داری غلط است” را ندارد، بلکه میگوید: “بتو نشان میدهم که در اصل به چه چیز باور داری!”».

روش های تخریبی

شلایشرت در کنار استدلال تخریبی، روش های “خنده تخریبی”، کاریکاتور و بررسی معجزات را توصیه میکند.

شاید یکی از مهمترین نکات نوشته شلایشرت اینست که «باید حریف را جدی گرفت». «در جائی که کتابی مقدس دانسته شود، باید انتظار آن را داشت که پیروان آن بکوشند فرمانهای آن را کلمه کلمه به اجرا در آورند. در برابر این تفکر پیگیرانه نمیتوان استدلالی آورد و هیچ روشنگری نمیتواند آن را از نظر منطقی رد کند. باید تا فرصت از دست نرفته محتوای ایدئولوژی را برای حاضران به تفصیل و با روشنی شرح داد تا به خطرناکی آن پی برند. تخریب خردورزانه بر این شگرد استوار است که حریف را جدی می گیرد. سخت جدی میگیرد. جدی تر از توده مریدان و پیروان زودباوَر». «جدی گرفتن حریف بیش از هر چیز به معنای جدی گرفتن برنامه ها و احکام مداراستیز، بدخواهانه، افراطی او و خودداری مطلق از گفتن این سخن است که انشاء الله گربه است و پیش نخواهد آمد که وی به این حرفها عمل کند».

«در اینجا ممکن است به روشنگران خرده گرفته شود که آنها دچار توهم شده و می خواهند مردمانی ساده و بی آزار را به چشم مشتی بالقوه تبهکار ببینند. برداشت درست از متون مقدس منوط به تفسیر درست است. باید این متون را با توجه به روح آن دید که در این صورت چیزی جز دعوت به صلح و مدارا نیست. اما پیشتر دیده ایم که اگر تعصب و جزمگرائی میداندار شود، قدرت انتقاد درونی و جدال برای اثبات ناهمخوانی های موجود در متون چقدر ناچیز است. بسته به نیاز، اینجا قرائتی صلح جویانه و آنجا قرائتی خونخوارانه از آن عرضه میشود».

«افزون بر شگردهای تفسیری حریفان، عاملی دیگر باعث میشود که کار روشنگر گاه به جنگ دُن کیشوت با آسیاب بادی بنظر رسد. بارها دیده شده که یک ایدئولوژی که در آغاز افراطی و انقلابی بوده، پس از چندی خود را با دنیای پیرامون خود تطبیق میدهد و به ترکیب خاصی از افراط در حرف و واقعگرائی صلح جویانه در عمل تبدیل میشود. به این ترتیب ایدئولوژی آشفته و درهم بنظر میرسد، بطوری که منتقد دیگر نمیداند انتقاد او علیه چه چیز است».

«تا زمانی که نه بدلیل فقدان جزمهای مربوطه در ایدئولوژی مزبور، بلکه به علت معقول بودن مراجع، تل های آتش برای سوزاندن جادوگران و مخالفان دین یا ایدئولوژی فراهم نمیشود، روشنگر نباید آرام بگیرد. با تغییر شرائط قدرت، تل های هیزم میتوانند دوباره آتش زده شوند بدون آنکه به تغییری در جزمها نیاز باشد. زرادخانه نظری برای هرگونه مداراستیزی همچنان مهیاست».

«اگر یک ایدئولوژی بنیادگرا، افراطی و غیرتی شود و بتواند علاوه بر آن قدرت در جامعه را نیز بدست گیرد، آنوقت ساده دل ترین انسانها نیز آشکارا در می یابند که سرشان چه کلاهی رفته است. در این شرائط روشنگر براحتی میتواند زیانها و وحشتناکی آن ایدئولوژی را برای همه روشن سازد. مساله فقط اینجاست که او فرصت آن را که صدایش را بلند کند، نمی یابد. پس باید نسبت به بنیادگرائی پیش دستی کرد».

در باره استحکام ایدئولوژی ها

«ایدئولوژیها به هیچ رو باثبات و مستحکم نیستند و درست به همین علت است که آنها را در مفهوم دقیق کلمه نمیتوان “رد” یا بر آنها غلبه کرد. آنها کهنه، غیر قابل توجه، خسته کننده و فراموش میشوند. استحکام آنها مانند دیوارهای اریحاست (Jericho شهر چند هزار ساله در منطقه خودگردان فلسطین. در انجیل آمده که دیوارهای آن با صدای چند کَرنای محاصره کنندگان آن فروریخته است – از ویکی پدیا – م). وقتی پوسیده شدند، با تلنگری فرو میریزند. اما ویرانه های ایدئولوژی ها بجای میماند».

پایان (بخش ۱)

همایون مهمنش

۲۰ دیماه ۱۳۹۳ برابر ۱۰ ژانویه ۲۰۱۵

hmehmaneche@t-online.de

http://www.homayoun.info/

ادامه دارد


(*) Hubert Schleichert, Wie man mit Fundamentalisten diskutiert, ohne den Verstand zu verlieren, Anleitung zum subversiven Denken, Verlag C.H. Beck München 1997, ISBN 3 40642144X, 5. Auflage 2005


ارسال به شبکه های اجتماعی